سرد کردن
مترادف سرد کردن: بی میل کردن، وازده کردن، دل زده کردن، خنک کردن، گرمازدایی کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- دل سرد کردن بر کسی ؛ دل برگرفتن از او : و نخست که همه دلها سرد کردند تدبیر این پادشاه [ مسعود ] آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند. ( تاریخ بیهقی ).
- کسی را بر دل کسی سرد کردن ؛ او را از نظر وی انداختن : و بهرام مردی مکار و پرفریب است و میخواهد که مرا بر دل ملک سرد کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
ریجنیدِن
مترادف ها
ارام کردن، چاییدن، خنک کردن، سرد کردن، خنک ساختن
خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن
خنک کردن، سرد کردن، خنک ساختن، منجمد شدن، خنک نگاهداشتن
سرد کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تبرید