سرد

/sard/

مترادف سرد: بارد، خنک، یخ ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج ، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو

متضاد سرد: گرم، مشتاق

معنی انگلیسی:
sexless, aloof, chill, chilly, icy, cold, coldhearted, cool, frigid, frosty, impersonal, matter-of-fact, matter-of-factness, nipping, stony, strange, tepid, unfriendly, wintry, distant

لغت نامه دهخدا

سرد. [ س َ ] ( ص ) پهلوی «سرت » ، اوستا «سرته » ، قیاس کنید با سانسکریت «سیسیره » ( سرما )، ارمنی «سرن » ( یخ )، «سرنوم » ، «سرچیم » ( یخ بسته و منجمد، از سرما تلف شدن )، کردی «سار» ، افغانی «سر» ، استی «سلد» ( سرما )، بلوچی «سرد، سرت » ، وخی «سور، سوری » ، گیلکی ، فریزندی ، یرنی ، نطنزی «سرد» ، سمنانی و شهمیرزادی «سرد» ، سنگسری و لاسگردی «سرد» . بارد. ضد گرم. چیزی که حرارت را نگاه ندارد. خنک. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مقابل گرم. ( آنندراج ). بارد. چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد. ( ناظم الاطباء ) :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز برون سو باد سرد بیمناک.
رودکی.
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آب کش.
فردوسی.
تا کی از این گنده پیر شیر توان خورد
سرد بود لامحاله هرچه بود سرد.
منوچهری.
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری.
برنشست روزهای سخت صعب سرد... ( تاریخ بیهقی ).
سرد است هوا هر دم پیش آر می و آتش
چون اشک دل عاشق کز یار همی پوشد.
خاقانی.
|| بی مزه. بی لذت و ناپسند و ناگوار و بی اصل و بی ته. ( ناظم الاطباء ). بی مزه و بی اصل و بی ته. پژمرده. بی اعتنا. ناخوش. ( آنندراج ) :
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ
نه وقت خدمت قاصر نه وقت بار گران.
فرخی.
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده نابهنگام و سرد.
اسدی.
جفا و جور و حسد را بطبع در دل خویش
نفور و زشت و بد و سرد و خام باید کرد.
ناصرخسرو.
با نخوت پلنگی و از سگ گداتری
از سگ گران و سرد بود نخوت پلنگ.
سوزنی.
دریغدفتر اشعار ناخوش و سردم
که بد نتیجه طبع فرخج مردارم.
سوزنی.
به ترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر.
سوزنی.
مکر آن باشد که زندان حفره کرد
آنکه حفره بست آن مکری است سرد.
مولوی.
وعده را باید وفا کردن تمام
ور نخواهی کرد باشی سرد و خام.
مولوی.
|| خوش. ( آنندراج ). || بیحس و سست :
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - چیزی که درجه حرارت آن اندک باشد خنک بارد مقابل گرم . ۲ - افسرده بیحال . ۳ - کلام بی مزه سخن خنک .
دراز ادیم دوختن دوختن چرم را یا سوراخ کردن یا زره بافتن .

فرهنگ معین

(سَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - خنک ، دمای کم . ۲ - بی مِهر. ۳ - سخن بی مزه ، بی معنی .

فرهنگ عمید

۱. آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد.
۲. چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد: چای سرد.
۳. بی اعتنا، بی توجه: نگاه سرد.
۴. ناگوار، ناخوش آیند: حرف سرد.
۵. بدون جاذبه و گیرایی.
۶. بدون استفاده از اسلحه.
۷. (هنر ) رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی می کند، مانند آبی.
۸. [قدیمی] یکی از مزاج های چهارگانه.

گویش مازنی

/sard/ سرد سرما

واژه نامه بختیاریکا

سرد سول

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَّرْدِ: بافتن زره
معنی بَارِدٌ: خنک - سرد
معنی سَرْمَداً: دائم ( بعضی گفتهاند : این کلمه از ماده سرد اشتقاق یافته ، و میم آن زیادی است ، و معنای "سرد "پشت سر هم بودن است )
معنی صَرْصَرٍ: باد سخت و سمی - باد بسیار سرد - باد پر سر و صدا ( که مستلزم سخت وزیدن نیز هست)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«سَرد» در اصل به معنای بافتن اشیاء خشن، همانند زره است، جمله «وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ» مفهومش، همان رعایت کردن اندازه های متناسب، در حلقه های زره و طرز بافتن آن است.
بافتن. در اقرب گوید «سَرَدَ الدَّرْعَ: نَسَجَها» در مجمع آمده: سرد حدید منظم کردن آن است و آن از سردالکلام اخذ شده که حروف در ردیف یکدیگر باشند. . اینکه زره‏ها فراخ به ساز و بافت آنها را اندازه گرفته و یکنواخت کن. این کلمه در کلام اللّه مجید فقط یکبار آمده است .

دانشنامه عمومی

سرد (الیگودرز). سرد، روستایی از توابع بخش زز و ماهرو شهرستان الیگودرز در استان لرستان ایران است.
این روستا در دهستان ماهرو قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۵ نفر ( ۹خانوار ) بوده است.
عکس سرد (الیگودرز)

سرد (ترانه مارون فایو). «سرد» تک آهنگی از گروه موسیقی آلترناتیو راک مارون ۵ است که در ۱۴ فوریه ۲۰۱۷  ( ۲۰۱۷ - 02 - ۱۴ ) منتشر شد.
این تک آهنگ در چارت های، پرتغال جزو ده ترانه اول قرار گرفت.
عکس سرد (ترانه مارون فایو)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

خنک

مترادف ها

algid (صفت)
سرد، خنک

cold (صفت)
سرد، خنک

cool (صفت)
سرد، خنک، خونسرد

chilled (صفت)
سرد، خنک، سرد شده

chilly (صفت)
سرد، خنک

standoff (صفت)
سرد

fresh (صفت)
اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، باطراوت، تازه نفس، با نشاط

standoffish (صفت)
سرد، کناره گیر

arctic (صفت)
سرد، شمالی

distant (صفت)
سرد، دور، فاصله دار، غیر صمیمی

nipping (صفت)
تند، سرد، گزنده

wintry (صفت)
سرد، بی مزه، زمستانی، مناسب زمستان

raw (صفت)
سرد، خام، نارس، بی تجربه، نپخته، کال

فارسی به عربی

بارد , بعید , جدید , خام

پیشنهاد کاربران

سبأ
أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
[ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻴﻢ ] ﻛﻪ ﺯﺭﻩ ﻫﺎﻱ ﻓﺮﺍﺥ ﺑﺴﺎﺯ ، ﻭ ﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎ[ ﻱ ﺁﻥ ] ﺭﺍ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﻭ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﻴﺮﻱ ﻛﻦ . ﻭ ﺗﻮ ﻭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻗﻮﻣﺖ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻴﺪ ; ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ﺑﻴﻨﺎﻳﻢ . ( ١١ )
سرد: در سنسکریت: صرد و صرت śarat، śarad ( نابود کننده ی گرما ) ؛ در اوستایی: سَرِته sareta؛در سغدی: sart؛ در پهلوی: sart، sard با همان معنی سنسکریت می باشد.
واژه سرد
معادل ابجد 264
تعداد حروف 3
تلفظ sard
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: sart، مقابلِ گرم]
مختصات ( سَ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی sard
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
دستم سرداست، أمّا به هر دست دست زدم دیدم دستم گرم است.
بی حوصله
سرد
سرد یک واژه پارسی سره است که از دو سو خوانده میشود و معنی میدهد.
سرد 🔄 درس
همچنان!
سرد = سر، رد
سر = سر
رد = رد
سرد = کسی که خود را نشناسد و خود را فراموش کرده باشد و دلتنگ و افسرده و پریشان در جادوی جهان گرفتار باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

سرد = سر خود را رد کردن و در طلسم درامه بازی هایی دیگران زندگی خود را تباه کردن.
کسانی که بیشتر اخبار میشنوند و گرفتار سیاست بازی و منفی گراهی در دین هستند. !
ما باید برای شان ( سرد ) بگویم.
مانند:
یک مذهبی سرد
یک سیاسی سرد
یک بیرون فدای سرد
یک سرد خود ناشناخته
سرد 🔄 درس
سرد و یا دلتنگ که شدید رو به آموزش بیآورید تا هوش تان دیگر گردد.

بارد، خنک، یخ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو

بپرس