ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون
سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو.
مؤمن استرابادی ( از آنندراج ).
نوایی که در پرده غیب بودز سرخانه نقش سیمک نمود.
ملا طغرا ( از آنندراج ).
|| منتهای چیزی. ( غیاث ). کنایه از پایه کمال هر چیزی چنانکه کسی پرزور باشد گویند در سرخانه زور است و حد معین. ( آنندراج ) : میکشی خمیازه دایم از پی تحصیل مال
میرسانی چون کمان سرخانه از تیرآوری.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
تن سنگین دلان را خانه زنبور میسازدکمان ابروی خوبان عجب سرخانه ای دارد.
صائب.
|| پایه و رتبه. ( غیاث ).سرخانه. [ س َ رِ ن َ / ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، ص مرکب ) متعلق به خانه. || خصوصی.
- حمام سرخانه ؛حمام خزانه ای که سابقاً در خانه وجود داشت خاص مکنت داران.
- خیاط سرخانه ؛ خیاط خصوصی.
- داماد سرخانه ؛ دامادی که در خانه پدر و مادر عروس بماند.
- معلم سرخانه ؛ معلمی که برای تعلیم شاگرد به خانه پدر و مادر او میرود برای درس دادن او.