سرخ بت

لغت نامه دهخدا

سرخ بت. [ س ُ ب ُ ] ( اِخ ) سرخ بت و خنگ بت دو بت بزرگند در موضع بامیان از مضافات کابل در سرحد بدخشان از سنگ تراشیده. گویند بلندی هر یک از آن پنجاه و دو گز باشد ومیان آنها مجوف است چنانکه از کفهای پای ایشان راه است و نردبان پایه ها کرده اند که به جمیع تجاویف آنها میتوان گشت حتی انگشتان دست و پای ایشان و آنها را به عربی یعوق و یغوث خوانند و بعضی ولایات لات و منات خوانند و گویند سرخ بت عاشق خنگ بت است و آن را سرخ بد هم خوانند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( آنندراج ) : اندر وی [ بامیان ] دو بت سنگین است یکی را سرخ بت خوانند و یکی را خنگ بت. ( حدود العالم ).
گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد
تو سرخ بتی از می بنگار به صبح اندر.
سوزنی ( از جهانگیری ).
کردی میان سرخ بت بامیان ستیخ
باشی بر آن که خنگ بتی را کنی به چنگ.
سوزنی ( از جهانگیری ).
در کف از جام خنگ بت بنگر
بر رخ از باده سرخ بت بنگار.
خاقانی.
|| رخ متجرع ( ؟ ).( غیاث ).

فرهنگ فارسی

۱- یکی از دو بت مشهور بامیان و بت دیگر خنگ نام داشت . ۲ - خنگ بت و سرخ بت
سرخت بت و خنگ بت دو بت بزرگند در موضع بامیان .

پیشنهاد کاربران

بپرس