سرجه

لغت نامه دهخدا

سرجه. [ س َ رَ ج َ / ج ِ ] ( اِ )پنگان و اندازه تعیین آب. ( ناظم الاطباء ). کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است ، و این کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و بعنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند. ( فرهنگ فارسی معین ).

سرجه. [ س َ ج َ ] ( اِخ ) نام عده ای از قراء که در سوریه واقع است ، از آن جمله است سرجه در بخش های المعره ، ادلب و جبل سمعان و سرجة کبیرة و سرجة صغیرة. ( از المنجد ).

سرجه. [ ] ( اِخ ) نام دهی است از دهات قزوین که به اردشیر بابکان منسوب است. ( نزهةالقلوب چ لیدن ص 57 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و این کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آبست قرار میدهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند .
نام دهی است از دهات قزوین که باردشیر بابکان منسوب است .

فرهنگ معین

(سَ جَ یا جِ ) (اِ. ) کاسة مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسة بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند.

پیشنهاد کاربران

عصفور
بضمّ عین و سکون صاد مهملتین و ضمّ فا و سکون واو و راى مهمله بفارسی کنجشک و بترکی سرجه نامند برى و اهلی مى‏باشد برى آن در جثه از اهلی بزرکتر و منقار و پاهاى آن از آن درازتر و در هندى این را بکهیرى نامند و آن را چریه و به بنکالی کوریه در دویّم کرم و خشک و برّى از اهلى یابس‏تر و محرک باه و مسمن بدن و موافق مرطوبین که ریاح در ایشان متولد کند و کوشت آب آن ملین طبع و جرم آن قابض و جهة استسقا و فالج و امثال آن و ضعف جکر و یرقان و جهة ضعف باه خصوصا تخم و مغز سر آن که در وقت هیجان بکیرند بغایت مفید و تخم آن در تسمین بدن بیعدیل مغز سر آن با زرده تخم مهیج باه و با شراب باعث سرعت حمل زنان عاقر میشود و خون و زبل آن جالی بیاض عین و زبل آن جهت کلف و ثالیل مفید و مضرّ محرورین و مصلحش آب انار و امثال آن و استخوان سائیده آن مقوى معده و جهة اسهال نافع و ناسائیده آن مضر احشا است و چون موى مقعده کنجشک را پاک کرده در ثقبه کوش بدارند در حال درد آن ساکن کند و مجربست و چون مجموع آن را از موى پاک نموده سواى سر و زنده در اشیانه زنبور عسل بیاویزند تا از نیش مکس عسل کشته شود آن کاه در روغن بجوشانند تدهین روغن مزبور جهة استرخاى قضیب و نعوظ مجربست‏ قرابادین کبیر، ص: 1172
...
[مشاهده متن کامل]


بپرس