سرجنبان
/sarjombAn/
مترادف سرجنبان: بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسله جنبان، قاید، مهتر قوم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه در راس گوهی قرار دارد سردسته . ۲ - منتفذ .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. سردسته.
۳. مرد متنفذ.
۴. معروف و مشهور.
۵. سرزنده.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید