تن شمعرا روشنی سربها بس
که از طشت زر سربهایی نیابی.
خاقانی.
من کبوترقیمتم در پای دارم سربهاآنقدر زری که سوی آشیان آورده ام.
خاقانی.
منکر بغداد چون شوی که ز قدر است ریگ بن دجله سربهای صفاهان.
خاقانی.
کرمش چشمه سار مشرب خضرقلمش سربهای خاتم جم.
خاقانی.
|| کنایه از زری است که به حاکم جور دهند و اسیران و گرفتاران را خلاص کنند اعم از آنکه مردم بدهند و خلاص کنند یا خود بدهدو خلاص شود و بعربی فدیه گویند. ( برهان ). کنایه از زری است که اسیران و گرفتاران داده خود را خلاص سازند.( انجمن آرای ناصری ).