سربه

لغت نامه دهخدا

( سربة ) سربة. [ س َ ب َ ] ( ع اِ ) درز. || سفر نزدیک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

سربة. [ س ُ ب َ ] ( ع اِ ) جماعت. ( اقرب الموارد ). جماعت زنان و غیر آن. ( منتهی الارب ). || جماعت اسبان آنچه هست و مابین بیست الی سی. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || گله سنگخوار و آهو و گوسفند. ( اقرب الموارد ). || جماعت خرمابنان. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ج ، سُرْب. || راه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || موی میانه سینه تا شکم. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( بحر الجواهر ). || فلان بعیدالسربة؛ ای بعیدالمذهب. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

جماعت جماعت زنان و غیر آن یا گله سنگخوار و آهو و گوسفند

فرهنگ معین

زیر ( ~ . بِ ) (ص مر. ) کنایه از: محجوب ، فروتن .
هوا ( ~ . بِ هَ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) بی توجه ، بازی گوش ، بی دقت .

واژه نامه بختیاریکا

( سَر به * ) محصول شخص دیگری را همراه با محصول خود در قبال مزد چیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس