سربلند کردن
مترادف سربلند کردن: سر برافراشتن، قیام کردن، شوریدن، شورش کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
سر برداشتن. [ س َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) سر بلند کردن. پاسخ گفتن کسی را. اقماح. ( زوزنی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : جرجیس سر برداشت و گفت تو دانایی که من. . . ( قصص الانبیاء ص 191 ) . || بیدار شدن : از اینان یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بدرگاه خداوند یگانه بگذارد. ( سعدی ) . || بهوش آمدن :
... [مشاهده متن کامل]
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی.
سعدی.
... [مشاهده متن کامل]
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی.
سعدی.