سربزیر
/sarbezir/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه سر و چشمانش متوجه زمین است . ۲ - مطیع فرمانبردار : جوان سر بزیری است .
مترادف ها
رام، رام شدنی، سر براه، مطیع، سربزیر، تعلیم بردار
رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو
سر براه، نرم، سربزیر، رام کردنی، سست مهار، رام شو
سربزیر
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید