سربریده گشتن. [ س َ ب ُ دَ / دِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) جدا گشتن. منقطع گشتن. دور گشتن. کناره گرفتن : و چنان از خلق سربریده گشتم که چون روز بود از بیم آنکه نباید کسی مرا از او به خود مشغول کند گفتم خداوندا به خودم مشغول گردان. ( تذکرةالاولیاء عطار ).