سربتو

/sarbetu/

لغت نامه دهخدا

سربتو. [ س َ ب ِ ] ( ص مرکب ) مرکب است از «سر» و «بای » صله و لفظ «تو» به واو معروف که در اصل بمعنی در میان است ، چنانکه گویند فلانی در توی خانه نشسته است ؛ ای در میان خانه. پس سربتو بمعنی سر بخود کشیده و در فکر فروشده باشد. ( آنندراج ). || آنکه همه مکنونات خاطر خویش ازهمه کس پنهان دارد. ( یادداشت مؤلف ). آنکه ضمیر خودرا هیچگاه به هیچکس آشکارا نکند. ( یادداشت مؤلف ). || بمجاز بمعنی محیل و مکار. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

۱ - سر بزیر . ۲ - در فکر فرو رفته متفکر . ۳ - مکار حیله گر .

فرهنگ معین

(سَ. بِ ) (ص مر. ) ۱ - سربه زیر، کم - حرف . ۲ - متفکر. ۳ - حیله گر.

مترادف ها

fast worker (اسم)
سربتو

intriguer (اسم)
سربتو

slyboots (اسم)
سربتو، روباه

incommunicative (صفت)
سربتو، کم حرف، کم سخن، بی معاشرت و بی امیزش

sly (صفت)
حیله گر، ناقلا، محیل، موذی، کنایه دار، سربتو، ناتو، شیطنت امیز

پیشنهاد کاربران

بپرس