سرباری

/sarbAri/

لغت نامه دهخدا

سرباری. [ س َ ] ( ص نسبی ، اِ مرکب ) بار و بسته کوچکی را گویند که بر بالای بار و بسته بزرگ بندند. ( برهان ). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. ( انجمن آرا ) ( غیاث ) ( جهانگیری ). علاوه. ( ربنجنی ). سربار :
جهان پناها معلوم رأی روشن تست
که هست در هنر بنده شعر سرباری.
نجیب جرفادقانی.
تنی کو بار این دل برنتابد
به سرباری غم دلبر نتابد.
نظامی.
|| کسی که بار بر سر نهاده باشد. ( غیاث ). || باری که بر سر گیرند. ( برهان ). بار سر. ( غیاث ) ( جهانگیری ).
- امثال :
سرباری ته باری را میبرد.

فرهنگ فارسی

۱ - بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند . ۲ - باری که بر شتر حمل کنند . ۳ - ( صفت ) کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی . ۴ - مزاحم .
بار و بسته کوچکی را گویند که بر بالای بار و بسته بزرگ بندند . یا کسیکه بار بر سر نهاده باشد .

گویش مازنی

/sar baari/ باری که علاوه بر دو لنگه ی بار حیوان به روی بار گذارند - الوار نازکی که در پوشش پشت بام قرار گیرد و دیگر الوارها بر روی آن جای گیرندچوب هایی به کلفتی دوازده در ده سانتی متر و به بلندی چهار یا سه متر که روی کال پا میخ کنند ۳بالش – زیر سری

پیشنهاد کاربران

باری که زودتر یا بیش تر به کار آید؛ �تیغ، به سرباری در بار نهاده. . . � ( نفثة المصدور )
سرباری: طفیل ، افزونی.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۰۵ ) .

بپرس