سرایت کردن. [ س ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اثر کردن. راه یافتن : بسوزم که یار پسندیده اوست که در وی سرایت کند سوز دوست.سعدی.فراقنامه سعدی به هیچ گوش نیامدکه دردی از سخنانش در او نکرد سرایت.سعدی.سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق این ریش اندرون بکند هم سرایتی.سعدی.
transmit (فعل)انتقال دادن، رساندن، پراکندن، فرا فرستادن، فرستادن، مخابره کردن، سرایت کردنinfect (فعل)الوده کردن، عفونی کردن، پر کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، سرایت کردنpermeate (فعل)سرایت کردن، نفوذ کردن، نشت کردن
بو به بوشدن ؛ سرایت کردن مرضی. ( یادداشت بخط مؤلف ) .spill over intoآموخت : یاد داد ؛یاد گرفتمعنی کلمه سرایت کردانتقال کردنمنتقل کردننفوذکردنوجود داشتن ( و. . . . . . )معنی کلمه سرایت کردن منتقل کردننفوذکردنانتقال کردنوجود داشتن و. . . .منتقل انتقالانتقال دادنمنتقل کردنانتقال منتقلسرایتیدن.منتقل شدنpermeateسرایت کردن، رسوخ کردن، نفوذ کردن، ( وجود و. . . ) فرا گرفتنe. g. fear permeated his whole beingترس همه ی وجودش را فرا گرفت.+ عکس و لینک