در جامه کبود فلک بین و پس بدان
کاین چرخ جز سراچه ماتم نیامده ست.
خاقانی.
آن سراچه که هفت پیکر بودبلکه ارتنگ هفت کشور بود.
نظامی.
رضوان مگر سراچه فردوس برگشادکین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند.
سعدی.
ز خون که رفت شب دوش در سراچه چشم شدیم در نظر رهروان خواب خجل.
حافظ.
|| چیزی بود مانند قفس که ته نداشته باشد و مرغهای خانگی را در زیرآن نگاه دارند. ( آنندراج ) ( برهان ). || کنایه از دنیا. ( آنندراج ) : آنجا روم که داشتم از ابتدا مقام
بگذارم این سراچه فانی و بگذرم.
خاقانی.
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هرکه به میخانه رفت بی خبر آید.
حافظ.
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیردر این سراچه بازیچه غیر عشق مباز.
حافظ.
|| خیمه کلان. || نام ساز. ( آنندراج ).