سراپا

/sarApA/

مترادف سراپا: تمام، همه، کل، سرتاپا، سرتاقدم

معنی انگلیسی:
all over, over head and ears, downright, entire, entirely, utter, utterly

لغت نامه دهخدا

سراپا. [ س َ ] ( اِ مرکب ) ( از: سر+ «َا» واسطه + پا ). سراپای. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). همه و تمام. ( برهان ). سرتاپا و همه و تمام. ( آنندراج ). تمام از اول تا آخر. ( غیاث ) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسرده زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
|| خلعت. ( غیاث اللغات ).

فرهنگ فارسی

سراپای، سرتاپا، قدوبالا، اندام

فرهنگ معین

(سَ ) (اِمر. ) سرتاپا، سرتاپای انسان ، قد و بالا، اندام .

فرهنگ عمید

۱. سرتاپای انسان، قدوبالا، اندام.
۲. (قید ) [مجاز] همگی، کلاً، تماماً.
۳. (صفت ) [مجاز] همه، تمام.

پیشنهاد کاربران

یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ) . یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . || متحد. متفق.

بپرس