سران
لغت نامه دهخدا
سران. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 140 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
گویش مازنی
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
آغاز و ابتدا مخالف اسر ( ازل ) به معنی بی آغاز
خواجگان. [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] ( اِ ) ج ِ خواجه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به خواجه شود :
ای خواجگان دولت سلطان به هر نماز
او را دعا کنید که او درخور دعاست.
فرخی.
یک روز برملا خواجگان علی و عبدالرزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. ( تاریخ بیهقی ) . رعیتی مستظهر و خواجگانی متمول در عهد او بر مساکن مسکنت بنشستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
... [مشاهده متن کامل]
خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند.
شیخ نجم الدین رازی.
ای خواجگان دولت سلطان به هر نماز
او را دعا کنید که او درخور دعاست.
فرخی.
یک روز برملا خواجگان علی و عبدالرزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. ( تاریخ بیهقی ) . رعیتی مستظهر و خواجگانی متمول در عهد او بر مساکن مسکنت بنشستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
... [مشاهده متن کامل]
خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند.
شیخ نجم الدین رازی.
رهبران، رؤسا، مسؤولان، مقامات، حاکمان، کدخدایان
آقایان عظام، عظام
روسا، پهلوانان
روسا
پهلوانان