سراقه
لغت نامه دهخدا
سراقة. [ س ُ ق َ ] ( اِخ ) ابن عمرو، مکنی به ذوالنور.صحابی است. وی کسی است که با مردم ارمنیه بصلح کار کرد و هم در آنجا درگذشت. ( اعلام زرکلی ج 1 ص 360 ).
سراقة. [ س ُ ق َ ] ( اِخ ) ابن مالک بن جعشم المدلجی ، مکنی به ابوسفیان. صحابی است و او راست شعری و در صحیحین 19 حدیث به او نسبت داده اند. وفات او بسال 24هَ. ق. است. ( اعلام زرکلی ج 1 ص 360 ). رجوع به امتاع الاسماع ص 42، 86، 421 و البیان و التبیین ج 2 ص 150 و عقد الفرید ج 2 ص 288 و تاریخ بیهق ص 220 شود.
سراقة.[ س ُ ق َ ] ( اِخ ) ابن مرداس الباهلی الاصغر. صحابی است. جریر شاعر دوره جاهلیت را هجو کرد. وی را اخباری است در اغانی. ( المعرب جوالیقی ص 301 ). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 203 و عقد الفرید ج 3 ص 334 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید