گله دار چون بانگ اسبان شنید
سرآسیمه از خواب سر برکشید.
فردوسی.
که پرورده بت پرستان بدندسرآسیمه برسان مستان بدند.
فردوسی.
همه فیلسوفان و دانشوران سرآسیمه و عاجزند اندر آن.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
مرا از خواب نوشین دوش بجهاندسرآسیمه یکی زین زنگیانت.
ناصرخسرو.
وقت حادثه سرآسیمه و نالان. ( کلیله و دمنه ).بسا خفته کز هیبت پیل مست
سرآسیمه هر ساعت ازخواب جست.
خاقانی.
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده ست که چو گردونْش سرآسیمه و شیدا بینند.
خاقانی.
باغ جهان زحمت خاری نداشت خاک سرآسیمه غباری نداشت.
نظامی.
ای سرآسیمه مه از رخسار توسرو سردرپیش از رفتار تو.
سعدی.
گرت برکند چشم روئین ز جای سرآسیمه خوانندت و تیره رای.
سعدی.
سرآسیمه گوید سخن پرگزاف چو طنبور پرمغز بسیارلاف.
سعدی.