بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.
منوچهری.
مگر لشکرگه غلمان خلدندسرادقشان زده دیبای اخضر.
ناصرخسرو.
این کعبه در سرادق شروان سریر داشت وآن کعبه در حدیقه مکه قرار کرد.
خاقانی.
و سرادق مزعفر در چهره هفت طارم اخضر کشید. ( سندبادنامه ص 111 ). و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقوم گردانید. ( سندبادنامه ص 8 ). روز بر اوراق نرگس می غلتیدند و شب در سرادقات مسدس که از موم ساخته بودند می خفتند. ( سندبادنامه ص 201 ).بر آستان عبادت وقوف کن سعدی
که وهم منقطع است از سرادقات جلال.
سعدی.
پرتو نور از سرادقات جلالش از عظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
شه شرق بر که کشیده سرادق دمیده شباهنگ از صبح کاذب.
حسن متکلم.
ترا علم چو به قاضی القضاة میکردندنبودرایت آفاق این سرادق نور.
نظام قاری.
|| خیمه ازپنبه. || غبار بلندرفته. ( منتهی الارب ). گرد. ( مهذب الاسماء ). || دود بلند به چیزی گرد گرفته یا عام است. || هر چیز که محیط چیزی باشد. ( منتهی الارب ).