سراد
لغت نامه دهخدا
سراد. [ س ِ ] ( ع مص ) درز دوختن ادیم.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) آنچه بدان دوزند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). درفش. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ).
سراد. [ س َرْ را ] ( ع ص ) زره گر. ( مهذب الاسماء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
نامواژه ی [سَرادَ] در پارسی باستان، همان سرادک در پارسی میانه و سرا/سرای در پارسی نوین است که به ریخت سرادق درون تازی و سارای درون ترکی هم شده است.