همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن از کام دل درگرفت.
فردوسی.
بدو گفت اکنون که چندین سخن سرائید برنا و مرد کهن.
فردوسی.
الا تا درآیند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری.
زینتی.
چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی.
سعدی.
رجوع به سراییدن شود.|| خواندن :
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.
فرخی.
|| مدح کردن : خواهم که بدانم که مر این بی خردان را
طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید.
ناصرخسرو.
رجوع به سراییدن شود.