سر گرفتن


مترادف سر گرفتن: انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن

لغت نامه دهخدا

سر گرفتن. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) درگرفتن. ( آنندراج ). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن :
بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد
خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد.
بیانا ( از آنندراج ).
- سر گرفتن عروسی ؛ بهم جوش آمدن. جور شدن.
|| موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. ( آنندراج ). || سر گرفتن خانه ؛ بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

سر گرفتن = محقّق شدن، به وقوع پیوستن، انجام شدن، صورت بستن. از سر گرفتن = از نو آغاز کردن، عملی یا مجادله ای یا مبحث تمام شده ای را ادامه دادن. سر خویش گرفتن = پی کار خود رفتن، به کار خود مشغول شدن، به خویشتن پرداختن.
سر کسی را گرفتن برای انجام کاری ناشایست

بپرس