خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خورده ست و با من سر گران دارد.
حافظ.
|| تکبر کردن. بزرگی فروختن : کسی را بده پایه مهتران
که با کهتران سر ندارد گران.
سعدی.
|| مست بودن از شراب یا سرسنگین شدن از خواب یا خماری : بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری.
حافظ.
رجوع به ترکیبات گران شود.