سر کمند

لغت نامه دهخدا

سر کمند. [ س َ رِ ک َ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای پناه. جای و سبب نجات. ( غیاث ). || ریسمانی است که بر در اصطبل ملوک و امرای ولایت بندند و هر دزد و خونی که بدان پناه آرد عمله اصطبل محافظت او کنند و نگذارند که کسی مزاحم او شود، گویند به سر کمند پناه آورده است ، تا جان داریم دست از محافظت او برنداریم. ( آنندراج ) :
دارند جا بزلف تو دلهای مستمند
باشد ستم رسیده پناهش سر کمند.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
آرامگاه دلها آویزه بلند است
این خون گرفتگان را آنجا سر کمند است.
اسماعیل ایما ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس