سر سر کار گذاشتن:۱ - به کار گماشتن، ( او را برد کارخانه گذاشت سر کار ) ۲ - [کنایی] با سرگرم کردن کسی او را وسیله خنده قرار دادن. ( می خواست تو را سر کار بگذارد و کمی بخندد.
( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
وقتی زنگ زد تا میتونی سر کارش بذار. سر بدوانش
در فرهنگ کوچه - بازار یعنی کسی را به هیچ و پوچ مشغول و گرفتار کردن، دنبال نخود سیاه فرستادن
مشغول کردن شخص با کار بیهوده به صورتی که خود از بیهودگی آنچه انجام می دهد آگاه نباشد.
سرگرم کردن فرد از طریق گماردن او به کار بیهوده.
مشغول کردن شخص با کار بیهوده به صورتی که خود از بیهودگی آنچه انجام می دهد آگاه نباشد.
سرگرم کردن فرد از طریق گماردن او به کار بیهوده.