سر پیچاندن

لغت نامه دهخدا

سرپیچاندن. [ س َ دَ ] ( مص مرکب ) پیچاندن سر را.گرداندن سر. || دواندن. بدفعالوقت گذراندن. امروز و فردا کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
از آن آب و آتش مپیچان سرم
به من ده کزآن آب و آتش ترم.
نظامی.

پیشنهاد کاربران

حواسِ کسی را پرت کردن:
اندرین نیمه یِ ره، این دیو تو را آخرِ کار
�سر بپیچاند� و خود بر رهِ دیگر گردد ( پروین اعتصامی )
منصرف شدن

بپرس