سر و دست شکسن

مترادف ها

try (فعل)
جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن

endeavor (فعل)
سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن

beaver (فعل)
سر و دست شکسن

strive (فعل)
کوشش کردن، سر و دست شکسن، کوشیدن، گستردن، جد و جهد کردن نزاع کردن

endeavour (فعل)
سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن

پیشنهاد کاربران

سر و دست شکستن برای چیزی یعنی بسیار مشتاق و طرفدار چیزی بودن و تلاش کردن به هر قیمتی برای به دست آوردن آن:
- مردم برای این محصول سر و دست می شکنند.