معنی اصطلاح -> سرِ طاس نشستنپرچانگی کردن؛ سر درددل کسی باز شدنمثال: اول می گفت کار دارم و باید بروم، اما وقتی یک چای برایش ریختم، سرِ طاس نشست و دیگر ول کن نبود.