سر سکه

لغت نامه دهخدا

سرسکه. [ س َ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] ( اِ مرکب ) درم مهره. میخ. مهره. مهرگونه فلزین که بافشار آن بر نقد مسکوک نقش کنند. ( یادداشت مؤلف ).

مترادف ها

die (اسم)
طاس، مهره، سرپیچ، سرنوشت، جفت طاس، سر سکه، قمار

پیشنهاد کاربران

بپرس