سر سوی جایی نهادن ؛ روی بدان سوی کردن. بدانسو رهسپار شدن :
درم داد و سر سوی ایران نهاد
کسی را نیامد ز بهرام یاد.
فردوسی.
ورا پهلوان هیچ پاسخ نداد
دژم گشت و سرسوی ایران نهاد.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
نهادند سر سوی هاماوران
زمین کوه گشت از کران تا کران.
فردوسی.
دگرباره سر در بیابان نهاد
بروبوم خود را همی کرد یاد.
نظامی.
درم داد و سر سوی ایران نهاد
کسی را نیامد ز بهرام یاد.
فردوسی.
ورا پهلوان هیچ پاسخ نداد
دژم گشت و سرسوی ایران نهاد.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
نهادند سر سوی هاماوران
زمین کوه گشت از کران تا کران.
فردوسی.
دگرباره سر در بیابان نهاد
بروبوم خود را همی کرد یاد.
نظامی.