سر سخن

لغت نامه دهخدا

سرسخن. [ س َ س ُ خ َ ] ( اِ مرکب ) عنوان داستان که آن را به شنجرف مینویسند. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
اول بنام من رقم خون کشید عشق
نام من است سرسخن دفتر بلا.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
ز درد سرسخن سرخی جگرگون
فتاده نقطه اش چون قطره خون.
ملا طغرا ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

عنوان داستان که آنرا بشنجرف مینویسند

پیشنهاد کاربران

بپرس