سر رفتن


مترادف سر رفتن: لبریز شدن مایع جوشان، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن

لغت نامه دهخدا

سر رفتن. [ س َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) از دست شدن سر. مردن. کشته شدن :
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنی است دیر یا زود.
سعدی.
|| ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. ( یادداشت مؤلف ).
- سر رفتن حوصله ؛ دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن.
- سر رفتن دل ؛دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن.
- سر رفتن مدت ؛ منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) یا سر رفتن دیگ . کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ . یا سر رفتن حوصله . بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی .

فرهنگ معین

( ~. رَ تَ ) (مص ل . ) ۱ - لبریز شدن ، پُر شدن . ۲ - به پایان رسیدن . ۳ - بی حوصله شدن .

واژه نامه بختیاریکا

سر واز کِردِن
ور زُلُمنیدِن

پیشنهاد کاربران

از سر برفتن کنایه است از:�باختن، از دست دادن�.
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در طفلی از سر برفتم پدر.
( سعدی )
معنا: من از درد یتیمان باخبرم چرا که خود در کودکی پدر خود را از دست دادم.
bubble over
Boil over
لب پر زدن. [ ل َ پ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) لپرزدن. با حرکت دادن ظرفی مقداری از مایع که در آن است بیرون ریختن. فروریختن کمی از آب یا مایعی دیگر ازلب ظرفی ، گاه جنبیدن یا حرکت دادن آن. از لب کاسه وجز آن ریختن آب برای حرکتی که به ظرف داده باشند.

بپرس