سر دادن


معنی انگلیسی:
glide, skid

لغت نامه دهخدا

سر دادن. [ س َ دَ ] ( مص مرکب ) جان فدا کردن. سر را تسلیم کردن :
بهر عیسی جان سپارم سر دهم
صد هزاران منتش بر جان نهم.
مولوی.
|| شروع کردن : دوباره گریه را سر داد. || رها کردن و گذاشتن. ( آنندراج ). گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. ( غیاث ). یله کردن. رها کردن. ول کردن :
دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید.
سنایی.
عطار چو مرغ تست او را
سرنتوانی ز آشیان داد.
عطار.
چون آدم را سر به این وحشت سرای دنیا در دادند. ( مرصاد العباد ).
صبا ز لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
پروا نمیکنی و بهر کس که دل دهم
چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا.
بابافغانی.
|| پس از مبادله چیزی با چیزی مبلغی پرداختن تا قیمت آن دو چیز معادل شود. ( یادداشت مؤلف ). || آتش دادن بندوق و توپ را. ( غیاث ). سردادن تفنگ خصوصاً. || دمیدن افسون و مانند آن. || تیز زدن و گوزیدن و بسبب اشتراک معانی قباحتی در این لفظ بهم رسیده. ( آنندراج ).
- آب سر دادن ؛ در تداول عامه ، جاری ساختن آب.
- امثال :
پندش ده و پندش ده
پند نپذیرفت سرش ده.
گرگ را گرفتند پندش دهند، گفت سرم دهید که گله رفت.

فرهنگ فارسی

جان فدا کردن سر را تسلیم کردن

پیشنهاد کاربران

سر دادن: رها کردن ( آواز سر دادن ) ۲ - در مبادله مازاد بهای کالای گرفته شده را دادن ( ساعتم را با ساعتش عوض کردم و ۵۰ تومان سر دادم )
( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
شروع کردن
آواز خواندن، فریاد زدن
تن خود سر داد به گویش یزدی: خود را به آن راه زد. ) معنی لغوی: خود را رها و آسوده گذاشت و اهمیتی نداد )
پرواز دادن کبوتر ( گویش تهرانی )
رها کردن چارپایان جهت حرکت یا چریدن/رها کردن صدا

بپرس