پدر گفتش اکنون سر خویش گیر
هر آن ره که میبایدت پیش گیر.
فردوسی.
ترا زنده خواهم که مانی بجای سر خویشتن گیر وایدر مپای.
فردوسی.
عتیبةبن موسی سر خویش گرفت و رفت. ( تاریخ سیستان ). چون خونی از سلطان بدیشان رسد همه سر خویش گیرند و با جانب سلطان ایستند. ( کتاب النقض ص 384 ).وگرنه تازه خود پیش گیرم
سر خویش و سرای خویش گیرم.
نظامی.
تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت در پیش. ( گلستان سعدی ).برو زین سپس گو سر خویش گیر
تعنت مزن جای دیگر بمیر.
سعدی.
یکی هاتف انداخت در گوش پیرکه بی حاصلی رو سر خویش گیر.
سعدی.