سر جنباندن

لغت نامه دهخدا

سر جنباندن. [ س َ جُم ْ دَ ] ( مص مرکب ) سر تکان دادن. || سر تکان دادن ستایش و تحسین را. باتکان دادن سر نمودن خشنودی و رضایت را :
به بایستگی خورد و جنباند سر
که خوردی ندیدم بدینسان دگر.
نظامی.
ز جنباندن بانگ چندین جرس
سری در سماعش نجنباند کس.
نظامی.
رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ فارسی

۱ - حرکت دادن سر . ۲ - تحسین کردن تمجید کردن .

پیشنهاد کاربران

نمونه:
من و این کره الاغم در همه چیز با هم همراهیم. چون سواد خواندن و نوشتن ندارد، قراردادمان به ناچار شفاهی از آب درآمد. من توی گوشش در چند نوبت خواندم و او هم با سرجنباندن نشان داد که همه ی شرایط مرا می پذیرد.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر دوم اَمرداد ماه ۱۳۹۴
http://www. behzadbozorgmehr. com/2015/07/blog - post_85. html

آمیخته واژه ی �سرجنباندن� را همچنانکه در بالا نیز به آن اشاره شده ( باتکان دادن سر نمودن خشنودی و رضایت را ) می توان در برخی باره ها جایگزین واژه ی ازریشه عربی �تأیید� نمود

بپرس