سر به فکرت فروبردن ، سر بزانوی فکرت نهادن ؛ اندیشیدن. بفکر فرورفتن : سر بزانوی فکرت نهاد و اشک حسرت از فواره دیده بگشاد. ( سندبادنامه ص 253 ) .
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
سعدی.
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
سعدی.