سر بردن

لغت نامه دهخدا

سر بردن. [ س َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) بسر بردن. ( آنندراج ). طی کردن. گذراندن. انجام دادن :
بسر برده یک ماه سام دلیر
ابا زال و با رستم شیرگیر.
فردوسی.
همه شب به باده تهمتن به می
بسر برد دستان فرخنده پی.
( کک کوهزاد ).
اگر بدست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد بوجه نیکو بسر برد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386 ).
- سر در جیب بردن ؛ غروب کردن. رجوع به سر شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) حمل کردن سر بریده . ۲ - ( مصدر ) تند رفتن .
بسر بردن طی کردن گذراندن انجام دادن . یا کنایه از مراقبه .

فرهنگ معین

( ~ . بُ دَ ) (مص ل . ) مجازاً، تند رفتن .

گویش مازنی

/sar borden/ عیبی که دست مایه ی نکوهش دیگران بود - سر رفتن ۳دچار شدن ۴بی طاقت شدن

واژه نامه بختیاریکا

لِرکهستِن

پیشنهاد کاربران

سر بردن: با شتاب بسیار رفتن: ( مگر عجله داری سر می بری؟ اینقدر عجله برای چیست؟ )
( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
از زبان ترکی گرفته شده: کامل آن در ترکی ( ( باش خبری آپارماق ) )
تحت الفظی: خبر سر بردن
...
[مشاهده متن کامل]

معمولا کسانی که سر بریده دشمن را می بردن به دلایلی با شتاب و بدون معطلی و بدون استراحت اسب می تاختن.
۱ - سر بو برندارد ۲ - سر بریده تغییر قیافه ندهد تا شناخته شود. ۳ - کسی از آنها جلو نزند تا مژدگانی را قبل از او دریافت کند.

بپرس