سر برتافتن. [ س َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از نافرمانی کردن و یاغی شدن. ( برهان ) ( آنندراج ). اعراض کردن. دوری جستن : پس مردمان کابل سر برتافتند. ( تاریخ سیستان ). چه وقت آید کزین به دست یابیم ز حق خدمتت سر برنتابیم.
نظامی.
سرش برتافتم تا عاقبت یافت سر از من لاجرم بدبخت برتافت.
سعدی.
راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی.