چو خور سر برآرد ز کوه سیاه
نمایم ترا جنگ شاه و سپاه.
فردوسی.
چون علامات چتر منور خورشید از افق خاور سر برآورد. ( سندبادنامه ص 247 ).چو گم گردد از گوهری آب و رنگ
دگر گوهری سر برآرد ز سنگ.
نظامی.
چون بدر که سر برآرد از کوه صف بسته ستاره گردش انبوه.
نظامی.
چشم بند است آتش از بهر حجیب رحمت است این سر برآورده ز جیب.
مولوی.
|| سر بلند کردن. سر برداشتن : برآورد سر و آفرین کرد و گفت
که بادی همه ساله با تخت جفت.
فردوسی.
یکی ز انجمن سر برآورد راست همانگه سخن گفت وبر پای خاست.
فردوسی.
که چون سر برآری به چرخ بلندز مکتب به میدان جهانی سمند.
نظامی.
درویش سر برآورد و گفت... ( سعدی ).|| بیدار شدن. سر برداشتن از خواب :
شب چون پر زاغ بر سر آورد
شب پرّه ز خواب سر برآورد.
نظامی.
بره خفتگان تا برآرند سرنبینند ره رفتگان را اثر.
سعدی.
رخت برداشتند و جوان را خفته بگذاشتند. آنگه خبر یافت که آفتاب در کتفش تافت. سر برآورد کاروان رفته دید. ( سعدی ). || برابری کردن. همسری کردن : ترا افتد که با ما سر برآری
کنی افتادگان را خواستاری.
خاقانی.
|| بالیدن. قد کشیدن : مگر سروی ز طارم سر برآورد
که ما را سربلندی بر سر آورد.
نظامی.
|| بالا رفتن. گذشتن : بیشتر بخوانید ...