سر براه
/sarberAh/
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
خلیق، معقول، خوشخو، خوش رفتار، سر براه، با ادب، مودب، خوش معاشرت، مهذب، با نزاکت، مبادی اداب
رام، رام شدنی، سر براه، مطیع، سربزیر، تعلیم بردار
رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو
مرتب، منظم، سر براه
سر براه، نرم، سربزیر، رام کردنی، سست مهار، رام شو
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
سربراه ؛ در تداول عامّه ، مطیع. سربزیر. غیر سرکش. که عاصی و طاغی نیست.