سر باز کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خلق کردن. ایجاد کردن : حصار جهان را که سر باز کردز بیت المقدس سرآغاز کرد.نظامی. || افتتاح کردن. آغاز کردن. شروع کردن :شغال و گرگ و زاغ این ساز کردندکه از شخص شتر سر باز کردند.نظامی.|| منفجر شدن جراحت و ریش.
maturate (فعل)رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردنconscript (فعل)مشمول نظام کردن، سرباز کردنenlist (فعل)سرباز کردن، کمک طلب کردن از، نام نویسی کردن، برای سربازی گرفتن، در فهرست نوشتنenroll (فعل)سرباز کردن، نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، عضویت دادن، در فهرست وارد کردن
سرچشمه گرفتنچیزی ، کسی ، کاری را از روی دوش خود برداشتن قبول نکردن آن کار و به نحوی فرار و تفره رفتن+ عکس و لینک