سر انداختن
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
سر انداختن یه معنی دیگه داره که میشه "گرفتن"
مثال :
- داداشِ من کمتر ازین فست فودا و غذاهای چرب و سوسیس کالباس بخور.
چرا؟
- غذاهای سالمی نیستن. دو روز دیگه صدتا مریضی سر میندازی ( یعنی مریضی میگیری و مریض میشی. خدایی نکرده بیماری های خطرناک میگیری )
مثال :
- داداشِ من کمتر ازین فست فودا و غذاهای چرب و سوسیس کالباس بخور.
چرا؟
- غذاهای سالمی نیستن. دو روز دیگه صدتا مریضی سر میندازی ( یعنی مریضی میگیری و مریض میشی. خدایی نکرده بیماری های خطرناک میگیری )
سر انداختن:سر را باختن ، جان فدا کردن
( ( خواب چو پروانه پرانداخته
شمع به شکرانه سرانداخته ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 275 . )
( ( خواب چو پروانه پرانداخته
شمع به شکرانه سرانداخته ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 275 . )