لغت نامه دهخدا
سرافسار. [ س َ اَ ] ( اِ مرکب ) افسار. افسار که به سر اسب و ستور کنند : و سرافسار مرصع و کسوتهای گرانمایه. ( راحةالصدور راوندی ). و اسب خاصی با سرافسار مرصع بستد و برنشست. ( راحةالصدور راوندی ). در جمله تحف و مبارکه بدو فرستاد ده سر اسب تازی بود با زین سرافسار زر. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221 ). و اعطاه بغلة بسرج و سرافسار ذهب و الف دینار. ( عیون الانباء ج 2 ص 178 ). رجوع به افسار شود.
فرهنگ فارسی
آن جزو از افسار که به دست گیرند .