سدیگر

لغت نامه دهخدا

سدیگر. [ س ِ گ َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) سومین. سوم. سیم :
یکی هوای روز و دیگر هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه و سدیگر هواهای شهرها... ( هدایة المتعلمین ).
سدیگر که گیتی زنابخردان
بپالود و بستد ز دست بدان.
فردوسی.
نسودی سدیگر گره را شناس
کجا نیست بر کس از ایشان سپاس.
فردوسی.
بروز سدیگر برون رفت شاه
ابا لشکر و ساز و نخجیرگاه.
فردوسی.
یکی چون دیده یعقوب و دیگر چون رخ یوسف
سدیگر چون دل فرعون ، چهارم چون کف موسی.
منوچهری.
بُعدها... سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا و سدیگر ژرفا. ( التفهیم ). آنچه مردمان میگویند که بعض مردمان دراز عمر را سدیگرباره دندان برمی آید... عجب نیست. ( ذخیره خوارزمشاهی ). عدس پوست کنده را به آب بجوشانند و آب از وی بریزند دوباره سدیگر بار آن عدس را با برگ خاص و... بپزند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). یکی دیگر برشد هم این معاملت بود، سدیگر را فرستادند همچنین بود. ( مجمل التواریخ و القصص ).
زاهد سدیگر بار دعا کرد و نام سوم شفیع آرد. ( سندبادنامه ص 234 ).

فرهنگ فارسی

سوم سومین .

پیشنهاد کاربران

سدیگر: سوم
( ( دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از سدیگر بری ) )
این دو نفر، مانند خورشید و ماه یا حور و پری در زیبایی نظیر نداشتند، و هیچ شخص سومی نبود که در زیبایی مانند این افراد باشد.

بپرس