کذلک قوم لوط حین أضحوا
کعصف فی سدومهم رمیم.
و این دلالت میکندبر آنکه وی اسم شهر است نه اسم قاضی ولی قاضی آن شهر مورد مثل گردیده و گویند: اجور من قاضی سدوم. و میدانی در کتاب الامثال گوید: سدوم «سرمین » و شهری است از اعمال حلب. ( معجم البلدان ).
بود داوریمان چو حکم سذوم
همانا شنیدستی آن حکم شوم
که در شهر خائن شد آهنگری
بزد قهرمان گردن دیگری.
فردوسی ( از تعلیقات دیوان ناصرخسرو ص 681از حاشیه برهان قاطع چ معین ).
و نام قریه ای است از قرای لوط، و در آن میاه و اشجار بسیار بوده و در این زمان مقلوب است و در زمین آن زرع و گیاه نروید و زمینش سیاه باشد و مفروش بسنگهای سیاه ، و گویند آن سنگهایی است که بر قوم لوط باریده بوده است. ( برهان ) ( آنندراج ). و نام قریه ای از قریه های قوم لوط. ( غیاث ). شهر عظیم مداین مؤتفکات است که بسبب شقاوت اهالیش منهدم گردید. لوط آن را از برای محل سکنای خود قرار داده زیرا اراضی اطراف آن خرم و بارآور و مثل جنت سیراب بود. ( قاموس کتاب مقدس ) : خدای تعالی لوط را پیغامبری داد بر آن پنج دیه و نام آن صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوم. ( مجمل التواریخ و القصص ص 191 ). و بدیگری پنج پاره بوده است صبعه و صفر و عمره و اوما و سدوم. ( نزهةالقلوب چ لیدن ص 271 ).
سدوم. [ س َ ] ( اِ ) حاکم ظالم. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
آن روز هیچ حکم نباشد مگر بعدل
ایزد سدوم را ننشسته بحاکمی.
ناصرخسرو.
ایمن مشو ای حکم تو از حکم سدوم از تیر سحرگاه و دعای مظلوم.
؟ ( از سندبادنامه ).
بر ایج دانا پوشیده نیست کآن رخ توهمی بپوشد عدل عمر بظلم سدوم.
سوزنی.
سدوم. [ س َ ] ( اِخ ) نام قاضی شهر لوط است و فتوای به لواط داده بود. ( برهان ) ( آنندراج ). قاضی شهر لوطو او فتوای به لواطت داده بود. ( غیاث ) :
گناه هم تو نمایی و هم تو گیری خشم
پس این قضای سدوم است و باشد این منکر.
عنصری.
با خود اندیشه کرد حاکم شوم که کنم حکم زن چو حکم سدوم.
سنایی.
بیشتر بخوانید ...