سدوس

لغت نامه دهخدا

سدوس. [ س َ ] ( ع اِ ) نیله است که عصاره نیل باشد، و آن چیزی است که بدان چیزها رنگ کنند. ( برهان ). نیلج است. ( تحفه حکیم مؤمن ). نیل و نیله. || چادر سبز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || طیلسان. ( مهذب الاسماء ).

سدوس. [ س َ ] ( اِخ ) شعبه ای از قبیله حنیکه منشعب از بنی اشعر. ( تاریخ قم ص 283 ).

سدوس. [ س ُ ] ( اِخ ) ابن اصمع. جدی جاهلی است. فرزندانش بطنی از قبیله طی طایفه قحطانیه اند. ( اعلام زرکلی ج 1 ص 359 ).

سدوس. [ س َ ] ( اِخ ) ابن ذهل بن تغلبه. جد جاهلی است. فرزندانش بطنی از طایفه شیبان از عدنانیه اند. ( اعلام زرکلی ج 1 ص 359 ). در منتهی الارب بطنی از ربیعه آمده است. ( منتهی الارب ).

سدوس. [ س َ ] ( اِخ ) ابن عمر غسانی ، برادر شرحبیل والی شام که با پنجاه نفر بکمک برادر خود رفت ولی به دست لشکر اسلام کشته شد. ( از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 382 ). و رجوع به امتاع الاسماع ص 347 شود.

فرهنگ فارسی

ابن عمر غسانی برادر شر حبیل والی شام که با پنجاه نفر بکمک برادر خود رفت ولی بدست لشکر اسلام کشته شد .

پیشنهاد کاربران

بپرس