سخن گزار


مترادف سخن گزار: چیره زبان، زبان آور، سخن طراز، شیواسخن، شاعر، نویسنده، سخنور، سخندان

لغت نامه دهخدا

سخن گزار. [ س ُخ َ گ ُ ] ( نف مرکب ) سخنگو. ناطق. سخنور :
تا از برای گفت شنود است خلق را
گوش سخن نیوش و زبان سخن گزار.
سوزنی.
زرین سخن سوار صفت کرده عسجدی
کلک هنروری را چون شد سخن گزار.
سوزنی.
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمتست
از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو.
حافظ.
|| مترجم :
قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه
اسکندر آمدش برسولی سخن گزار.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

سخنگو سخنور یا مترجم
( صفت ) ۱ - سخنگو . ۲ - ادیب سخن شناس . ۳ - حاضر جواب حاضر کلام .

فرهنگ عمید

سخن گزارنده، سخن گو.

پیشنهاد کاربران

بپرس