سخن پرور

لغت نامه دهخدا

سخن پرور.[ س ُ خَم ْ پ َرْ وَ ] ( نف مرکب ) سخندان :
تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی
چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری.
سوزنی.
کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم
حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم.
سوزنی.
کشنده دمش طوطیان را بدام
سخن پروری طوطیانوش نام.
نظامی.
بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانند به آن دیگران.
نظامی.
دورویه ستادند بر در سپاه
سخن پرور آمد در ایوان شاه.
سعدی.
پس در این معنی ضرورت صاحب صوت و سماع
از برای شعرمحتاج سخن پرور بود.
امیرخسرو دهلوی.

فرهنگ فارسی

سخندان

فرهنگ عمید

سخن پرداز، سخن آرا، بلیغ و فصیح.

پیشنهاد کاربران

سخن پرور: چیره زبان.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۸۹ ) .

بپرس