سخن سنج بی رنج اگر مرد لاف
نبیند ز کردار او جز گزاف.
فردوسی.
مرکب شعر و هیون علم و ادب راطبع سخن سنج من عنان و مهار است.
ناصرخسرو.
آن سخن سنج جوانی که چو دو لب بگشادخانه عقل دو صد کله ببندد ز درر.
سنایی.
خاصه کلیدی که در گنج راست زیر زبان مرد سخن سنج راست.
نظامی.
چنین در دفتر آورد آن سخن سنج که برد از اوستادی در سخن رنج.
نظامی.
|| مردم فهمیده و سخن دان. ( برهان ) : ز نیکو سخن به چه اندر جهان
بنزد سخن سنج و فرخ مهان.
فردوسی.
کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج وحسیب عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.
ناصرخسرو.
جوابش داددانای سخن سنج که ای از بهر دانش داشته رنج.
نظامی.
نکوسیرتش دید و روشن قیاس سخن سنج و مقدار مردم شناس.
سعدی.
|| آنکه بر مرز سخن واقف است. نقاد.